بی صبرانه منتظر ۳۱ تیر هستم

ساخت وبلاگ

دیگه تحملم داره تموم میشه ...کی ۳۱ تیر میشه..اخرای ماه پیش بود امیر اومد دفتر و باهاشون صحبت کرد که من نرم.قبلش خودم چند بار گفتم ولی دفتریار میخواست منصرفم کنه که بمونم 

بعد که امیر اومد چندین بار دیگه سردفتر بهم گفت بمون حقوقتو بالا میبریم بیمت میکنیم و این حرفا ولی من زیربار نرفتم ..بعد که سردفتر راضی شد به دفتریار گفتم برگشت بهم گفت اموزشگاه که نیست باید تا اخر ماه بیای یعنی تا اخر تیر باید برم 

و الان ۱۹ تیره..چندین نفر اومدن مصاحبه و یا استخدام شدن ولی یه روز اومدن و دیگه نیومدن از بس که حجم کار زیاده ساعت کاری زیاده حقوقشم کمه ..اخه کی میاد 

الان یه دختر اومده این از همه بیشتر موند ۳ یا ۴ روزی هست اومده...ولی همش نشسته ...نمیگن بیاد کپی کردن یا گواهی امضا یا چیزای دیگه رو یادش بدم..وقتی هم میخواستم یاد بدم همکارم میگفت نمیخواد تو کارارو انجام بده... من گفتم اون بیاد کارم کمترم میشه ولی همچنان کارم به شدت سنگینه ..بریدم دیگه..من از همشون بیشتر کار میکنم ..خیلی ناراحتم که کارمند جدید اومده ولی من هنوز کارم همونقد سنگینه و اون نشسته..کاری با اون بدبخت ندارم ولی خب ادم توقع داره وقتی یه نفر اضافه میشه کارا کمتر بشن ..درسته بلد نیست و تازه میخواد یاد بگیره ولی خب کی میخواد یاد بگیره دیگه..

من خیلی شل گرفتم خیلی خوب بودم براشون بخاطر همین بهشون فشار میاد من میخوام برم ...

دیروز بعد از کلی سرپا وایستادن و کار کردن همکارم صدام زد بیا این گواهی امضاهارو انجام بده منم بهش گفتم خانم ...کی میخواد یاد بگیره دیگه من فقط تا هفته دیگه هستم،چشای همکارم گرد شده بود توقع نداشت من اینطور بگم گفت گفت جنگ ... میکنی گفتم نه ولی خب باید یاد بگیره دیگه ...

نه اینکه خیلی خوب بودم و کارارو انجام میدادم و گوش میدادم پرتوقع شدن احساس میکنم همکارم زورش میاد من برم ولی سردفتر و دفتریار واقعا دوستم داره ولی برا کارا هم هست اخه کی بهتر از من براشون هست ،نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم ولی واقعا خوب بودم ..

همکارم از اون ادماست که سریع دور برمیداره ظرفیت احترامو نداره ..در مقابل رفتاراش گذشت داشته باشی فکر میکنه خبریه هار میشه .یه ادم چند شخصیتیه ..از زبون دیگران دروغ میگه حرفاش چند تا میشه ..یه نفر حرفی میزنه به بدترین شکل ممکنه انتقالش میده .خودش دقت نمیکنه و خرابکاری کنه میندازه گردن بقیه..تو چشات نگاه میکنه دروغ میگه و خیلی اخلاقای بد داره..خیلی بی ادب و بد دهنه..خودشم میگه هیشکی حریف من نمیشه ..

من چون تجربه کاری اولم بود فکر میکردم کار کردن همینه ولی بقیه که اومدن و نموندن دیدم نه من اشتباه کردم...منم نباید اینقد صبر میکردم نباید اینقد به خودم فشار می اوردم وقتی اذیت بودم باید میرفتم..

ولی خیلیییی تاثیرات مثبتم هم روم گذاشت اصلا روحیم خوب شده انگار قبلا افسردگی داشتم الان اصلا اونطور نیستم.برخورد با مردم خیلی خوبه ادم کلی چیزا یاد میگیره.از این رو به اون رو شدم خانوادمم میگن.خیلی تغییرات مثبت داشتم.درسته خیلی سختی کشیدم ولی برا شروع خوب بود ولی تا همینجا دیگه کافی بود ...دلمم براشون تنگ میشه ها ولی اخلاقای خاص دارن و هر کسی نمیتونه تحملشون کنه منم دیگه نه توان جسمی دارم نه روحیاتممیخوره و نه دیگه مبتونم ..دلم برا یه زندگی معمولی تنگ شده.

مامانی میگه همین دو هفته رو هیچی نگو تا تموم بشه ولی من نگرانم اخه دفتریار انگار عجله نداره.من دیروز دوبار بلند و غیر مستقیم گفتم فقط تا هفته دیگه میام و قبلترشم دوباره به همکارم گفتم من واقعا دیگه نمیتونم بیام میخوام برم شهر دیگه و... 

من اگه آسمون به زمین بیاد بیشتر از ۳۱ تیر نمیرم سرکار ۱ مرداد من میرم پیش امیر بهش قول دادم و منتظرمه ..کاش قبل رفتن پیش امیر چند روز میرفتم اون خونه ولی نمیشه ... هی خدا هفته دیگه چی میشه ..

اخلاق سگی...
ما را در سایت اخلاق سگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bakhtiary1394 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 17:51