این مدت...

ساخت وبلاگ

چند روز که مرخصی گرفتم اینقد خوابیدم اصلا نمیدونم چم بود بیهووووش بودم.چقد راحت خوابیدم یعنی تا سرمو میذاشتم رو بالش میرفتم..مرخصی گرفتم رفتم اون خونه .شب صدای جیرجیرک و صدای پاس کردن سگ .چه حس ارامش بخشی ..

بعد کباب کردن با چوب هم خیلی خوب بود صدای آتیش گرفتن چوبا .چه اتیش خوبیم بود ..چقد نون چربی خوردم سر منقل خیلی خوشمزه بود ولی دیگه شام نتونستم زیاد بخورم..

البته روز اول که رفتم اون خونه اعصاب نداشتم خیلی غر غر کردم ..

صبحش بابا نون بربری تازه و بساط صبحانه مفصل گرفت چقد چسبید ..البته باباینا کلا همینطورن ولی من خیلی وقت بود اون خونه نبودم خیلی بهم چسبید ..

اصلا دلم نمیخواست برگردم اینجا ...راستی آشپزخونه چقد خوب شد اگه کل خونه رو پارکت کنیم عالی میشه...خونه خیلی بهم ریخته بود البته خیلی هم نه ولی کارا زیاد بود..دلم برا ماما میسوزه خیلی کار داره و پادرد شدید گرفته..

منم ظرفای بوفه رو شستم و بوفه رو تمیز کردم ولی نشد ظرفارو بچینم ..

دیگه فعلا همینا یادم میاد...

دلسردم که حقوق نگرفتم تازه یه تومنم واریز کردم به حساب برادرش برا کارا هنوز پولمو نداده.خجالتم خوب چیزیه ..ماما دیروز باهام دعوا کرد امروزم باهام دعوا کرد ..بهم گفت بگو برا بیمت..میگه این کار نیست برات الان باید واسه خودت کار خوب داشتی و این حرفا...خب چیکار کنم مگه دست منه...فکر کنم از دست امیر ناراحته سر من خالی کرده نمیدونم ...ماما میگه بشین درستو بخون و این حرفا ...حالا گفت این هفته برا بیمت بهش بگو تهدیدم کرده اگه نگی دیگه کاری باهات ندارم و...

اخلاق سگی...
ما را در سایت اخلاق سگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bakhtiary1394 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:46