امشب برادر از طرف ما رفت عروسی که مثلا کادو رو بده گفت من زود میام آقا نیومد نیومد ساعت ۱۱و نیم زنگ زدم پ کجایی نمیای خوش گذشت گفت نه گرفتار شدم بالا سر دایی عباس دایی علی و کیانم ...آقا اینا اینقد خورده بودن بیهوش افتاده بودن ...دیگه برادر گفت سیاووش اومد بالا سر دایی عباس اینا من با کیان دارم میام...کیان از ترس باباشینا اومد خونه ما حالش خراب ...البته باباشم گفت ببرینش خونه احتمالا نصف شب بیاد دنبالش که میدونم نمیاد..
حالا اینا هیچچچچچ گوشی دایی عباس تو جیب کیان بود اخلاق سگی...
برچسب : نویسنده : bakhtiary1394 بازدید : 62